داستان های کوتاه و آموزنده بهلول دانا,داستانهای بهلول دانا

داستان آموزنده از بهلول دانا

آورده اند که روزی زبیده زوجه ی هارون الرشید در راه بهلول را دید که با کودکان بازی میکرد و با انگشت بر زمین خط می کشید.

پرسید : چه می کنی؟

گفت : خانه می سازم.

پرسید : این خانه را می فروشی؟

گفت : آری.

پرسید : قیمت آن چقدر است؟

بهلول مبلغی ذکر کرد.

زبیده فرمان داد که آن مبلغ را به بهلول بدهند و خود دور شد.

بهلول زر بگرفت و بر فقیران قسمت کرد.

شب هارون الرشید در خواب دید که وارد بهشت شده به خانه ای رسید و چون خواست داخل شود او را مانع شدند و گفتند این خانه از زبیده زوجه ی توست.

دیگر روز هارون ماجرا را از زبیده بپرسید.

زبیده قصه بهلول را باز گفت.

هارون نزد بهلول رفت و او را دید که با اطفال بازی می کند و خانه می سازد.

گفت : این خانه را می فروشی؟

بهلول گفت : آری

هارون پرسید : بهایش چه مقدار است؟

بهلول چندان مال نام برد که در جهان نبود.

هارون گفت : به زبیده به اندک چیزی فروخته ای.

بهلول خندید و گفت : زبیده ندیده خریده و تو دیده می خری میان این دو، فرق بسیار است.

 

نمکستان

 

The post داستان آموزنده از بهلول دانا appeared first on جذاب.


لینک منبع و پست :داستان آموزنده از بهلول دانا
http://www.jazzaab.net/informative-story-of-bahlol-dana.html

داستان آموزنده از بهلول دانا

بهلول ,زبیده ,خانه ,هارون ,آموزنده ,پرسید ,داستان آموزنده ,از بهلول ,آموزنده از ,دید که ,این خانه

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مطالب اینترنتی golshantbiat اجناس فوق العاده تناسب اندام دارالقرآن حضرت زهرا سلام الله علیها کتابخانه عمومي حافظ گوزلدره(شهرستان سلطانيه) باد هر جا بخواهد می وزد فروش حبوبات ایرانی و خارجی مریدنور بچگي